كلی و جزئی
يكی ديگر از بحثهای مقدماتی منطق بحث كلی و جزئی است . اين بحث اولا
و بالذات مربوط به تصورات است و ثانيا و بالعرض مربوط به تصديقات
است . يعنی تصديقات چنانكه بعدا خواهد آمد به تبع تصورات ، متصف به
كليت و جزئيت میگردند .
تصوراتی كه از اشياء داريم و با لغات و الفاظ خود آنها را بيان میكنيم
دو گونه است : تصورات جزئی و تصورات كلی .
تصورات جزئی يك سلسله صورتها است كه جز بر شخص واحد قابل انطباق
نيست . در مورد مصداق اين تصورات كلماتی از قبيل " چندتا " ، "
كداميك " معنی ندارد . مانند تصور ما از افراد و اشخاص معين انسانها
مانند حسن ، احمد ، محمود . اين صور ذهن ما فقط بر فرد خاص صدق میكند نه
بيشتر . نامهائی كه روی اينگونه افراد گذاشته میشود مثل حسن ، احمد ، اسم
خاص ناميده میشود . همچنين ما تصوری از شهر تهران و تصوری از كشور ايران
و تصوری از كوه دماوند و تصوری از مسجد شاه اصفهان داريم . همه
اين تصورات جزئی میباشند .
ذهن ما علاوه بر اين تصورات ، يك سلسله تصورات ديگر هم دارد و يك
نسب اربعه
از جمله مسائلی كه لازم است دانسته شود ، انواع رابطه و نسبتی است كه
دو كلی با يكديگر ممكن است داشته باشند . هر كلی را نظر به اين كه شامل
افراد بسياری است ، اگر آن را با يك كلی ديگر كه آن نيز شامل يك سلسله
افراد است مقايسه كنيم يكی از چهار نسبت ذيل را بايكديگر خواهند داشت:
تباين .
تساوی .
عموم و خصوص مطلق .
عموم و خصوص من وجه .
زيرا يا اين است كه هيچيك از اين دو كلی بر هيچيك از افراد آن كلی
ديگر صدق نمیكند و قلمرو هر كدام از اينها از قلمرو ديگری كاملا جدا است
. در اين صورت نسبت ميان اين دو كلی نسبت تباين است و آن دو كلی را
" متباينين " میخوانند .
و يا هر يك از اين دو بر تمام افراد ديگری صدق میكند ، يعنی قلمرو هر
دو كلی يكی است . در اين صورت نسبت ميان اين دو كلی نسبت " تساوی "
است و آن دو كلی را " متساويين " میخوانند .
و يا اين است كه يكی بر تمام افراد ديگری صدق میكند و تمام قلمرو آنرا
در بر میگيرد اما ديگری تمام قلمرو اولی را در بر نمیگيرد بلكه بعضی از
آن را در بر میگيرد . در اين صورت نسبت ميان آن دو كلی ، نسبت " عموم
و خصوص مطلق " است و آن دو كلی را " عام و خاص مطلق " میخوانند .
و يا اين است كه هر كدام از آنها بر بعضی از افراد ديگری صدق میكند و
در بعضی از قلمروهای خود با يكديگر اشتراك دارند و اما هر كدام بر
افرادی صدق میكند كه ديگری صدق نمیكند يعنی هر كدام قلمرو جداگانه نيز
دارند . در اين صورت نسبت ميان آن دو كلی " عموم و خصوص من وجه "
است و آن دو كلی را " عام و خاص من وجه " میخوانند .
اول : مثل انسان و درخت ، كه هيچ انسان درخت نيست و هيچ درخت انسان
نيست ، نه انسان شامل ( افراد ) درخت میشود و نه درخت شامل افراد
انسان میشود ، نه انسان چيزی از قلمرو درخت را در بر میگيرد و نه درخت
چيزی از قلمرو انسان را .
دوم : مثل انسان و تعجب كننده كه هر انسانی تعجب كننده است و هر
تعجب كننده انسان است ، قلمرو انسان همان قلمرو تعجب كننده است و
قلمرو تعجب كننده همان قلمرو انسان است .
سوم : مانند انسان و حيوان ، كه هر انسانی حيوان است اما هر حيوانی
انسان نيست ( مانند اسب كه حيوان است ولی انسان نيست ) بلكه بعضی
حيوانها انساناند مثل افراد انسان كه هم انساناند و هم حيوان .
چهارم : مانند انسان و سفيد ، كه بعضی انسانها سفيدند و بعضی سفيدها
انساناند ( انسانهای سفيد پوست ) اما بعضی انسانها سفيد نيستند (
انسانهای سياه و زرد ) و بعضی سفيدها انسان نيستند ( مانند برف كه سفيد
هست ولی انسان نيست ) .
در حقيقت دو كلی متباين مانند دو دايرهای هستند كه از
يكديگر جدا هستند و از داخل يكديگر نمیگذرند . دو كلی متساوی ، مانند دو
دايرهای هستند كه بر روی يكديگر قرار گرفتهاند و كاملا بر يكديگر منطبقند
. دو كلی عام و خاص مطلق ، كوچكتر در داخل دايره بزرگتر قرار گرفته است
. و دو كلی عام و خاص من وجه ، مانند دو دايرهای هستند كه متقاطعند و با
دو قوس يكديگر را قطع كردهاند .
در ميان كليات فقط همين چهار نوع نسبت ممكن است برقرار باشد . نسبت
پنجم محال است ، مثل اين كه فرض كنيم يك كلی شامل هيچيك از افراد
ديگری نباشد ولی ديگری شامل تمام يا بعضی افراد آن بوده باشد .
كليات خمس
از جمله مباحث مقدماتی كه منطقيين معمولا آن را ذكر میكنند ، مبحث
كليات خمس است . بحث كليات خمس مربوط است به فلسفه نه منطق .
فلاسفه در مباحث ماهيت به تفصيل در اين مورد بحث میكنند . ولی نظر به
اين كه بحث درباره " حدود " و " تعريفات " متوقف به آشنائی با
كليات خمس است ، منطقيين اين بحث را مقدمه برای باب " حدود "
میآورند و به آن نام " مدخل " يا " مقدمه " میدهند .
میگويند هر كلی را كه نسبت به افراد خود آن كلی در نظر بگيريم و
رابطهاش را با افراد خودش بسنجيم از يكی از پنج قسم ذيل خارج نيست :
1 - نوع .
3 - فصل .
4 - عرض عام .
5 - عرض خاص .
زيرا يا آن كلی عين ذات و ماهيت افراد خود است و يا جزء ذات و يا
خارج از ذات ، و آنكه جزء ذات افراد خود است يا اعم است از ذات و يا
مساوی است با ذات ، و همچنين اگر خارج از ذات باشد يا اعم از ذات
است يا مساوی با ذات . آن كلی كه تمام ذات و تمام ماهيت افراد است
نوع است ، و آن كلی كه جزء ذات افراد خود است ولی جزء اعم است جنس
است ، و آن كلی كه خارج از ذات افراد است ولی اعم از ذات افراد است
عرض عام است ، و آن كلی كه خارج از ذات افراد است ولی مساوی با ذات
است عرض خاص است .
اول : مانند انسان ، كه معنی انسانيت بيان كننده تمام ذات و ماهيت
افراد خود است . يعنی چيزی در ذات و ماهيت افراد ( انسان ) نيست كه
مفهوم انسان شامل آن نباشد . همچنين مفهوم و معنی خط كه بيان كننده تمام
ذات و ماهيت افراد خود است .
دوم : مانند حيوان ، كه بيان كننده جزئی از ذات افراد خود است ، زيرا
افراد حيوان از قبيل زيد و عمرو و اسب و گوسفند و غيره حيواناند و چيز
ديگر ، يعنی ماهيت و ذات آنها را حيوان تشكيل میدهد به علاوه يك چيز
ديگر ، مثلا ناطق در انسانها . و مانند " كم " كه جزء ذات افراد خود از
قبيل خط و سطح و حجم
است . همه آنها كمند به علاوه چيز ديگر . يعنی كميت جزء ذات آنها است
نه تمام ذات آنها و نه چيزی خارج از ذات آنها .
سوم : مانند ناطق ، كه جزء ديگر ماهيت انسان است و " متصل يك بعدی
" كه جزء ديگر ماهيت خط است .
چهارم : مانند راهرونده ( ماشی ) ، كه خارج از ماهيت افراد خود است ،
يعنی راه رفتن جزء ذات يا تمام ذات روندگان نيست ولی در عين حال به
صورت يك حالت و يا عارض در آنها وجود دارد ، اما اين امر عارض ،
اختصاص به افراد يك نوع ندارد بلكه در انواعی از حيوان وجود دارد و بر
هر فردی كه صدق میكند از ذات و ماهيت آن فرد اعم است .
پنجم : مانند تعجب كننده ، كه خارج از ماهيت افراد خود ( همان افراد
انسان ) است و به صورت يك حالت و يك عرض در آنها وجود دارد ، و اين
امر عرضی اختصاص دارد به افراد يك ذات و يك نوع و يك ماهيت يعنی
نوع انسان ( 1 ) .
پاورقی :
( 1 ) گفتيم كلی اگر جزء ذات باشد يا اعم از ذات است يا مساوی با آن
، يعنی كلی اگر جزء ذات باشد حتما از نسبتهای اربعه كه قبلا توضيح داده
شد يكی از دو نسبت را میتواند داشته باشد : اعم مطلق و تساوی . اينجا
جای اين پرسش هست كه آن دو نسبت ديگر چطور ؟ آيا ممكن است كه كلی جزء
ذات باشد و در عين حال متباين با ذات يا اعم من وجه از ذات باشد ؟
پاسخ اين است كه خير . چرا ؟ جواب اين چرا را فلسفه بايد بدهد و از
لحاظ فلسفی جوابش روشن است و ما فعلا از ورود به آن صرف نظر میكنيم .
اين هم لازم به يادآوری است كه نسبت عموم و خصوص مطلق ميان جزء ذات
و ذات همواره به اين نحو است كه جزء ذات اعم از ذات است ، و ذات ،
اخص از جزء ذات است اما عكس آن ممكن نيست يعنی ممكن نيست كه ذات
اعم از جزء ذات باشد . توضيح اين مطلب نيز با فلسفه است .
نظرات شما عزیزان: